شکاف کوچکی بر روی پیله کرم ابریشمی ظاهر شد.
مردی ساعتها به تلاش پروانه برای خارج شدن از پیله نگاه کرد.
پروانه دست از تلاش برداشت و به نظر میرسید خسته شده و نمی تواند به تلاش هایش ادامه دهد.
او تصمیم گرفت به این مخلوق کوچک کمک کند، با استفاده از قیچی شکاف را پهن تر کرد و پروانه به راحتی از پیله خارج شد….
اما بدنش هنوز کوچک و بالهایش چروکیده بود، مرد به پروانه همچنان زل زده بود و انتظار داشت پروانه برای محافظت از بدنش بالهایش را باز کند، اما اینطور نشد.
در حقیقت پروانه مجبور بود بقیه عمرش را روی زمین بخزد و نمی توانست پرواز کند.
مرد مهربان پی نبرده بود که خدا محدودیت را برای پیله و تلاش برای خروج را برای پروانه بوجود اورده.
به اینصورت که مایع خاصی از بدنش ترشح میشود و او را قادر به پرواز میسازد.
بعضی اوقات تلاش و کوشش تنها چیزی است که باید انجام بدهیم.

اگر خدا اسودگی را بدون سختی برای ما مهیا کرده بود در اینصورت نمیتوانستیم نیرومند باشیم و 

پرواز کنیم.

.متن شعر.

توی تاریکی شب آه در جریان بود

 زل زدم به آسمون عینکم دودی شد

با صدای زنگ در یهو بارون بارید 

دستای خونه پر از

گل داوودی شد


ماه از راه رسید روی راه پله نشست

 دکمه های قلب من دونه دونش گل شدن

گفتم این یه معجزس خیره شد به

آسمون 


همه ی ستاره ها دونه دونه گل شدن

مهربونی ای

عشق نازنینی ای عشق


 آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق

مهربونی ای عشق نازنینی ای عشق

 آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق

نخ بادبادکمو یه جوری وا میکرد 

که تا هرجا خواستم بتونم پر بکشم

یجوری تشنم کرد که میشد دریارو

 مث یه لیوان آب یه نفس سر بکشم

من چه میدونستم اومده زود بره 

چه غروبی داشتن خنده های آخرش

موقع خدافظی یه تپش از قلبم 

مث پروانه نشست روی سنجاق سرش

مهربونی ای عشق نازنینی ای عشق

 آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق

مهربونی ای عشق نازنینی ای عشق

 آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها