اکبر گلپایگانی

 

درسی که امشب گرفتم و تجربه ای شد برای فردا .

( با شماهم قسمت میکنم )

.

داستان عارف و درویش

عارف و درویشی با هم دوست بودند. عارف بسیار ثروتمند بود اما

درویش از مال دنیا فقط یک کشکول داشت و همواره بخاطر همان بر روی زاهد بودن خود تاکید می کرد.

روزی درویش مهمان دوستش بود خواست تا باز زهد خود را مطرح کند. به عارف گفت حاضری همین الان از همه ثروت خود دست بشویی و با من به یک معبد بیایی تا فقط به عبادت و ترک دنیا بپردازیم؟

عارف گفت البتهبیا همین الان برویم. درویش شگفت زده شد و باور نمی کرد بهمین دلیل گفت یعنی از این همه

ثروت و کاخ خود جدا می شوی؟

عارف گفت: بله اگر آماده هستی برویم.

هردوبراه افتادند در بین راه ناگهان درویش گفت ای وای.کشکول را جا گذاشتم.

عارف گفت: 

دوست عزیز دیدی هنوز در زندگی دلبستگی داری.داشتن مهم نیست. هرچه بیشتر ثروت داشته باشی بهتر است. مهم دل نبستن است و تو نتوانستی حتی از یک کشکول دل بکنی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها